بسم الله الرحمن الرحیم
روزی بهلول در مجلس «محمد بن سلیمان عباسی»، پسر عموی هارون الرشید حاضر بود و یك نفر از علماء اهل تسنن بنام «عمر بن عطاء العدوی» كه از اولاد عمر بن خطاب بود نیز در مجلس حضور داشت
«عمر بن عطاء العدوی» از والی اذن خواست تا با بهلول مشغول مباحثه و مذاكره شود، آنگاه از بهلول پرسید:«حقیقت ایمان چیست؟
بهلول گفت:«قال مولانا الصادق ـ علیه السّلام ـ: ألایمانُ عَقْدٌ بِالْقَلْبِ وَ قَولٌ باللّسانِ وَ عَمَلٌ بالْجوارحِ وَ الأركانِ
یعنی:«ایمان عبارت است از عقیده قلبی و گفتن با زبان و عمل كردن با اعضاء و جوارح
عمر گفت: «از اینكه گفتی «قال مولانا الصّادق» معلوم میشود كه غیر از جعفر بن محمد دیگر هیچ كس صادق و راستگو نیست، چون تو لقب صادق را اختصاص به او دادی
بهلول گفت: «این اشكال اول به جدّ تو «عمر بن الخطاب» وارد است كه به رفیقش ابوبكر لقب «صدّیق» داد. مگر در زمان او كسی دیگر راستگو نبود؟
عمر بن عطاء گفت: «نه، در آن زمان تنها كسی كه راستگو بود فقط ابوبكر بود
بهلول گفت: «دروغ میگویی، زیرا خداوند در كلام مجیدش میفرماید:«والَّذینَ آمَنوا بِاللهِ وَ رُسُلِهِ أولئكَ هم الصدّیقونَ
یعنی: «آنچنان كسانی كه ایمان به خداوند و پیامبران او آوردهاند، آنها همه، صدّیق میباشند.»
پس با این همه مؤمنی كه در زمان ابوبكر بودند چطور میشود فقط صدیقیّت را به ابوبكر اسناد داد؟
عدوی گفت: «او را صدّیق میگفتند برای آنكه او اول كسی بود كه به پیامبر ـ صلیالله علیه و آله ـ ایمان آورد
بهلول گفت: «این جواب تو از دو جهت باطل است، هم از جهت لغت، زیرا لغتاً به كسی كه اول به كسی ایمان آورد صدّیق نمیگویند و هم از این جهت باطل است كه به شهادت تمام مسلمین، ابوبكر اول كسی نبوده كه اسلام آورده، بلكه اسلام او را در مرتبه پنجم یا هفتم گفتهاند
«عمر بن علاء عدوی» دید، الان است كه آبروی او در مجلس ریخته شود، لذا خلط در مباحثه كرد و از بهلول پرسید: «از امام زمانت بگو
بهلول گفت: «إمامی مَنْ سبَّح فی كَفِّهِ الحِصی وَ كَلَّمَهُ الذّئبُ اذا عَوی و رُدَّت الشَّمْسُ لَهُ بَیْنَ الَمَلاءِ وَ أوجَبَ الرَّسولُ عَلیَ الخَلْقِ لهُ الوَلا، فذْلكَ إمامی و إمامُ الْبرّیاتِ
یعنی: «امام من كسی است كه سنگ ریزه در دست او تسبیح میكند و گرگ با او سخن میگوید و خورشید در ما بین مردم پس از غروب كردن بخاطر او دوباره طلوع میكند و ولایت او را پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ در میان مردم بارها تصریح كرده و جمیع صفات پسندیده در او مجتمع و از جمیع صفات رذیله مبرّا است، آن شخص، امام من و امام تمام مردم است
عمر عدوی گفت: «وای بر تو ای بهلول! امیرالمؤمنین هارون را تو، امام خویش نمیدانی؟
بهلول گفت: «وای بر تو ای ملعون! تو میگویی هارون از این اوصاف كه بر شمردم خالی است؟ پس تو دشمن خلیفهای و به دروغ او را خلیفه میخوانی
«محمد بن سلیمان عباسی» از مناظره بهلول خندهاش گرفت و او را تحسین كرد و به عمر عدوی گفت: «رسوا شدی، دیگر حرف نزن» و او را از مجلس بیرون كرد و آنگاه با بهلول در امر خلافت صحبت كرد و بهلول حقانیّت علی ـ علیه السّلام ـ را به او اثبات كرد